نمایشنامهی «بُشر حافی» شماره «نهم» مجموعه «چهارده درام عترت» میباشد که از بین آثار ارزشمند و غنی استاد ابراهیم کریمی هسنیجه پیش روی شما خوانندگان محترم قرار دارد.
در این نمایشنامه ماجرای ملاقات بشر حافی با امام lموسی کاظم (ع) و مسلمان شدنش را روایت میکند.
«بشر حافی» در شهر مرو به دنیا آمد، و در بغداد ساکن شد و به دلیل اینکه کفش نمیپوشید به «حافی»(پابرهنه) مشهور شد. بشر حافی را از مشایخ صوفیه دانستهاند.
اینگونه روایت شده است که: روزی امام از کوچه های بغداد می گذشت. از یک خانه ای صدای عربده و تار و تنبور بلند بود، می زدند و می رقصیدند و صدای پایکوبی می آمد. اتفاقا یک خادمه ای از منزل بیرون آمد. امام به او فرمود صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ سؤال عجیبی بود. گفت: از خانه به این مجللی این را نمیفهمی؟ این خانه «بشر» است، یکی از رجال، یکی از اشراف، یکی از اعیان، معلوم است که آزاد است. فرمود: بله، آزاد است، اگر بنده میبود که این سر و صداها از خانهاش بلند نبود. اندکی طول کشید و مکثی شد. آقا رفتند. بشر متوجه شد که چند دقیقهای طول کشید. آمد نزد او و گفت: چرا معطل کردی؟ گفت: یک مردی مرا به حرف گرفت. گفت: چه گفت؟ گفت: یک سؤال عجیبی از من کرد. چه سؤال کرد؟ از من پرسید که صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ گفتم البته که آزاد است. بعد هم گفت: بله، آزاد است، اگر بنده میبود که این سر و صداها بیرون نمیآمد. گفت: آن مرد چه نشانههایی داشت؟ علائم و نشانهها را که گفت، فهمید که موسی بن جعفر است. گفت: کجا رفت؟ از این طرف رفت. پایش لخت بود، به خود فرصت نداد که برود کفشهایش را بپوشد، برای اینکه ممکن است آقا را پیدا نکند. پای برهنه بیرون دوید. (همین جمله در او انقلاب ایجاد کرد. ) دوید، خودش را انداخت به دامن امام و عرض کرد: شما چه گفتید؟ امام فرمود: من این را گفتم. فهمید که مقصود چیست. گفت: آقا! من از همین ساعت میخواهم بنده خدا باشم، و واقعا هم راست گفت. از آن ساعت دیگر بنده خدا شد.








نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.